خشک آباد خشک آباد همینجاست بیا ! نويسندگان سلامِ من، میوه ی کالِ کاغذهای مچاله ام است که در گلو می ماند و می گندد و دلشوره ی نماندنت چون کرمی است که می خزد و خود را از دیواره های قلبم بالا می کشد تا نبودنت را به رخ من بکشد . نگاهم را تر می گذارم تا برای دیدنت سبز بماند و به شاخه شاخه ی دور دستها آویزانش می کنم شاید سایه ی خسته ات کنارش بنشیند و بال ببندد !
یاس من بی گمان دیگر حوصله ی پوچی مرا نداری من که خویشاوند آفتاب نیستیم من که به شبنم سلام نمی کنم و برای نسیم دستی تکان نمی دهم !
بی شک دیگر از من خسته خواهی شد وقتی ببینی هنوز بوی زمین میدهم و آسمان برایم دور است وستاره ها مرا نمی شناسند
اما من که تمام گریه های یاس را دیدم احساس کردم که فرشته ها لالایی ام را می خوانند ، احساس کردم که باران گهواره ام شده است
من که تمام گریه های یاس را دیدم باور کردم که می توان برپیکر پرواز چند خط یادگاری نوشت .
آه گریه های یاس من هنگام رفتن ضلال بود مانند باریدن نور از گلوی یک پروانه ی کوچک که بر سر و صورت احساسم می نشست .
یاس من خدا کند هنوز مرا فراموش نکرده باشی !
دلنوشته ی عبداله سلامت
نظرات شما عزیزان: |
||
![]() |